مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت: از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای. سعدی. تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم. سعدی
مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت: از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای. سعدی. تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم. سعدی
مهر برداشتن. باز کردن و گشودن چنانکه سر نامه یا سر خم و غیره. فک. فکاک. (ترجمان القرآن) : آن شرابی که ز کافور مزاج است در او مهر بشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب. ناصرخسرو. ، دوشیزگی بردن. مهر برداشتن
مهر برداشتن. باز کردن و گشودن چنانکه سر نامه یا سر خم و غیره. فک. فکاک. (ترجمان القرآن) : آن شرابی که ز کافور مزاج است در او مهر بشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب. ناصرخسرو. ، دوشیزگی بردن. مهر برداشتن